محل تبلیغات شما
بالاجبار پشت به باد و رو به دیوار ایستاده بودم، باد که به صورت میخورد، سوز چشمها را کور میکرد، پشت به باد هم که می ایستادی، سرما استخوانهایم را میسوزاند. لعنت به این سرما، لعنت به این شب. اما حتی سرمای سوزنده و استخوان درد هم نمیتواند فکرم را بهم بریزد. ظهر تابستان تهران بود، آفتاب داغ تهران، یک بار از آسمان میتابید و ده برابرش از زمین به آسمان، از سطح آسفالت ها تفتیده و خمیر شده. خیس عرق بودم و منتظر، نگاهم رو به انتهای خیابان و دور میدان، چیزی دیده

حماقت که شاخ و دم نداره! :))

سیگاری در بالکن خانه مادربزرگ...

آفتاب تابستان در شب برفی...

باد ,لعنت ,شب ,آفتاب ,هم ,تابستان ,به این ,رو به ,لعنت به ,پشت به ,به باد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

alisameti1362 تجارتی ورزشی اموزشی boxing